یادداشت‌های علی‌

خواندنی‌ها کم نیست

۹ مطلب با موضوع «نوشته» ثبت شده است

آینه

هر روز می‌جنگم.

نبردی بی‌پایان.

و نمی‌دانم کی تمام می‌شود. نمی‌دانم کی می‌خواهم که تمام می‌شود.

جنگی میان آنچه هستم و نمی‌خواستم و می‌خواهم باشم. باشم؟ یعنی چه که باشم؟

به لحظه‌های مردن فکر می‌کنم.

به لحظه‌ی جدا شدن. چه خواهد شد؟ 

شک تمام وجودم را فرا گرفته است. من راه را گم کرده‌ام. هر شب در خواب در تاریکی مطلق می‌دوم.

آنقدر خسته‌ام که نمی‌خواهم صبح‌ها چشم باز کنم. ولی باز... ولی باز می‌روم. باز همان آدم‌ها و همان لبخندها و نگاه‌ها.

راه چیست؟

هر روز آدم‌هایی که ناخودآگاه برمی‌خیزند و زمان... و زمان... به چشم‌های هرکدامشان که نگاه می‌کنی... و چشم‌های او...

و زمان...

 چشم باز می‌کنم و اکنون ۴۰ سال دارم. هنوز می‌جنگم. انتظار داری راه چه باشد؟ واقعا فکر می‌کنی راه را تو پیدا می‌کنی؟

واقعا اینگونه فکر می‌کنی؟ نه عزیزِ جانم. انگار راه مشخصی وجود ندارد که شمای محتاط در آن بدوی! راه نیست. مقصد نیست. یک چیز این زندگی کم است. یک چیز نیست. نیست. با علی حرف می‌زنم. هرگز او را نشناختم.

۱۶ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۳۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شروع پاییز


انگار لازم است شروعی دوباره انجام شود. انسان چقدر احوالاتش عوض میشه. خیلی عوض میشه. برای همین هم من هیچ تضمینی نمیدم بر سر این عقایدی که الان دارم و با اون دارم این متن رو می‌نویسم، بمونم. اما چه باید کرد. این من هستم و من می‌خواهم ادامه دهم به هر حال. چند وقت پیش آشنایی رو دیدم. خیلی عوض شده بود. خیلی... خیلی دوست داشتم با او بتوانم حرف بزنم ولی هر کاری کردم نتوانستم. 

هوای خانواده را باید بیشتر داشت. هر چه که باشند. هر کاری که بکنند. در این مورد هیج شکی نباید بکنم. باید...

چند دقیقه دیگر کلاسم شروع می‌شود و من دارم این را می‌نویسم. روزهای اول دانشگاه بسیار خوب هستن...

ای باد سبک‌سار مرا بگذر و بگذار 

خوش دار که آرامش ما را نخراشی

۲۹ شهریور ۹۴ ، ۱۵:۱۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

خون‌ریزی

دیگه دارم روانی میشم!

پر از تناقض، محو بودن. انگار هیچی ندارم. یه جای کار کمه. یه جای کار میلنگه. یه چیز نیست. یکی نیست. یکی که همه چیزه...

پر از کار اشتباه و پر از پشیمان شدن و باز کار اشتباه و ...

و باز هر روز کار اشتباه و سرزنش و کار اشتباه و ... خب راه یه جای دیگه‌س. شاید اشتباه اومدی همه‌ی این مسیر رو...

 همه رو خراب کنم؟ همه‌ش رو؟

چرا آخه؟ اییین چه مرضی ه؟

۱۳ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۳۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

یادت هست؟


مگه چیزی یادته هنوز؟

چیزی یادت مونده؟

یادت مونده؟


چیزی از قول و قرارهایی که دادی یادت مونده؟ حواست به خانواده‌ت هست؟ دوستات؟

خودت چی؟ می‌نویسی هنوز؟

چیزی از خودت یادت مونده؟ برای چی زندگی می‌کردی؟ چی کار داری می‌کنی؟ چرا انقدر خسته‌ای...

و ۱۵ رمضان و ۱۱ تیرماه ۹۴ در گوشه‌ای افتاده‌ای. صدایی نیست. همه‌ چیز ساکت و سر جای خودش است. 

به خودت نگاه کن. به تویی که خیلی چیزها یادت رفته‌است و دیگر اهمیتی برایت ندارد. به تویی که نمی‌دانی از کجا آمده‌ای، چرا آمده‌ای و کجا خواهی‌رفت...

نیمه‌ی عجیب‌ترین رمضان عمرم گذشت. چند شب دیگر، شب قدر من است...

۱۱ تیر ۹۴ ، ۲۱:۳۱ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

روایت فتح

۰۹ تیر ۹۴ ، ۰۶:۰۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

8 اسفند، خدا به همراهت...

خدایا خودت مراقبش باش ...

۱۰ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۱۴ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

لایه نامرئی

۱۴ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۰۸ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

اهانت

۰۹ تیر ۹۳ ، ۱۲:۱۷ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

خط 1

۲۵ خرداد ۹۳ ، ۲۰:۳۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰