به چشم‌هایشان که نگاه می‌کنی، دنیایی را در آن‌ها می‌بینی. هر یک فکر خود را دارد و شادی خود را. هر یک به دنبال چیزی‌ست که خوش‌حالش کند.

به همه‌شان که نگاه کنی شاید همه یک ریشه دارند. ولی انگار ضابطه‌ی تابعشان متفاوت است. باید شناخت. باید هرکدامشان را شناخت. در غیر این صورت حرف و تصمیمشان را نمی‌فهمی.

اسمش را می‌خواهی بگذار عرفان،

یا علوم شناختی.

ولی آیا وقتی خود داخل این حصار هستی می‌توانی بیرون از آن نگاه کنی؟